سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خبرنامه
 

اگر تو، برای دفاع از ولایت و حفظ و تقویتِ نظام اسلامی، سر انگشتت آبی می‌شود، حضرت زهرا سلام الله علیها تنها یادگار پیامبر صلی الله علیه و آله پس از رای دادن به امیرالمومنین علیه السلام آسیب فراوان دید و جان خود را از دست داد و در راه حمایت از ولایت و تشکیل نظام اسلامی به شهادت رسید.

دفاع از ولایت با انگشت آبی


[ پنج شنبه 94/12/6 ] [ 4:15 عصر ] [ حسین هاتفی ]

بیش از یک سال است که قلم نچرخیده و اکنون نگاشتن بسیار سخت است. مخصوصا وقتی که همه وجودت می‌خواهد قلم شود و آه درون و حرف دلش را روی چاه کاغذ بیاورد، ولی نه قلم یاری می‌کند و نه وزنه‌ی بغضی که در گلو مانده است.

چقدر غریبانه! دو هفته تمام گذشت. کافیست تصور کنی در آن جمعیت هستی، با آن لباس سفید احرام. شاید تجربه کرده باشی، چه با معرفت باشی چه بی معرفت، حس پاکی و سبکی داری و همه وجودت عشق به پروردگار و توبه و بازگشت از گناهان است.

بی تردید باید گفت خوشا به حالشان و خوب عروجی بود. اما چه گذشت و چه می‌گذرد بر بازماندگان و برخی از مردم؟ صبر و اجر بازماندگانِ مفقودان هم بیشتر. إن شاء الله این تنهایی و بغض و مظلومیت دستگیر آخرتشان شود و روز نیاز نجاتشان دهد و بالایشان بَرَد و با شهیدشان محشور شوند.

قلم نمی‌چرخد و یاری نمی‌کند و چند نوبت پاراگراف پاراگراف می‌نویسد، در این مدت تعطیلی وبلاگ، موضوعات بسیاری ذهن را مشغول کرد و نگارنده خواست وبلاگ را به روز کند اما بی توفیقی و تازیانه‌های روزگار مانع شد.

می‌نویسد فقط برای استادِ مظلومِ شهیدش! درست است که سالها توفیق شاگردی و دیدار حضوری نبود، اما وقتی فهمید، اگر قلبش می‌ایستاد جای تعجب نبود! کاش خبرش صحت نداشت و لحظه دیدن خبر هم باور نکرد و تکذیب خبر شهادت او باعث خوشحالی شد. سایتها و اسامی شهدا و مفقودین زیر و رو شد اما خبری از نام مبارک استاد نبود. تا اینکه سایت بعثه اسامی روحانیون شهید از جمله استاد حجت الاسلام و المسلمین مسلم قلی پور گیلانی را اعلام کرد. (نام شناسنامه‌ای ایشان فرق داشت.)

استاد قلی پور

در حوزه او را با تلخیصش می‌شناسند و هر با معرفت و بی معرفتی او را گاهی بدون احترام منسوب به تلخیصهایش می‌کرد و شبهای امتحان فقط دعاگویش بودند. غافل از اینکه هدف او از نگاشتن تلخیصها چه هست و ایشان چه خدمتی برای تسهیل یادگیری دروس حوزه کرده‌اند. مصاحبه سال گذشته ایشان گواه همین مطلب است. خواندنش خالی از لطف نیست. کلیک بفرمایید.

هیچ گاه از یاد نمی‌رود اولین روزها و سالهای تلخ و شیرینِ حضور در قم و طلبه شدن! آن روزهایی که بی ادعا و گمنام برای جمع کوچکی در منزلش پدرانه صحبت می‌کرد و راه تحصیل علم و طلبگی و اخلاق می‌آموخت.

بعضی حرفها در تلاطم روزگار و بازیگوشی گم می‌شوند اما اینکه هیچ وقت چرا نگوییم و سوال نپرسیم از او خوب به یادگار مانده است. اینکه حتی نگوییم چقدر هوا گرم است؟ چرا این طور است؟ چرا آن طور است؟ چرا این طور آن طور؟ فرمودی این سخنان انسان را از مقامات می‌اندازد و نگفتنش با رعایت شرایط باعث رشد اخلاقی و معنوی و عبودیت می‌شود.

شهدای عزیز منا، استاد عزیزم شهادت مظلومانه‌تان مبارک. چقدر زیبا و عاشقانه به اباعبدالله الحسین علیه السلام اقتدا کردید.

حادثه جرثقیل جانکاه بود و حادثه منا هر روز با روح و جان بازی می‌کرد و افسردگی و ناراحتی هر روز بیشتر از روز قبل می‌شد. مثل بیشتر مردم که انگار از بازماندگان هستند. بعضی از تهی مغزان با زبان و قلم‌هایشان و بعضی از مسئولین هم مزید بر علت می‌شدند. انگار طوری نشده و همه چیز طبیعی است و آنها مرد جنگ و روزهای سخت و آبدیده هستند. و خدا می‌داند که چه بر حاجیانِ شهید منا گذشت و چه سخت‌تر بر همسران و فرزندان و اقوامشان.

آن قدرت تدبیر و امید واقعی اماممان بود که گرد و خاکِ غم و سنگینی بغض و مظلومیت را از بین برد و تسلای دل همه شد وگرنه آن تدبیر و امیدِ پوشالی، حوادث بزرگ را اتفاقی و تصادفی رقم می‌زند و در تاریخ می‌نویسد و البته این خود هنر بزرگیست! انگار فقط شصت هفتاد سال زنده‌ایم و نباید مشکل آب و نان داشته باشیم. فقط باید چرخ کارخانه و دستگاه گوارش بچرخد و برای راحت نفس کشیدن هم باید کدخدا از ما راضی باشد و دیگر هِیچ! 


[ سه شنبه 94/7/21 ] [ 9:31 صبح ] [ حسین هاتفی ]

بگذار اول از خیابان‌ها و جاده‌های در امان نمانده از لوله‌های فاضلاب بگویم. هیچ جاده‌ی بزرگ و کوچکی از شهر را سالم نمی‌توانی پیدا کنی، حتی جاده‌های تازه آسفالت شده! نمی‌دانم، می‌خواهند این شهر کوچک را مدرن و مزین به سیستم جامع فاضلاب کنند! دستشان درد نکند و خوب کاری می‌کنند. مردمِ هر کوچه هم پذیرای ده روزه‌ی آنها هستند. بماند و بگذریم! مسئولیت و عواقب و درستی و خطای این پروژه باشد بر عهده کارشناسان و شرکت خصوصیِ اجرا کننده آن.

فاضلاب اردکان

فاضلاب اردکان

فاضلاب اردکان

اما در پس این پروژه عظیم که همه مردم و وسایل نقلیه این شهر را درگیر خود کرده، خیابانی در محله مزرعه سیف (از خیابان صدرآباد تا بلوار آیت الله خاتمی رحمه الله) در حال احداث است. همه می‌دانیم و شنیده‌ایم که احداث خیابان و جاده و تعریض آن برای رفاه بیشتر مردم و جلب رضایت شهروندان است، اما آنچه که در شهر ما می‌گذرد خلاف آن است!

کوچه‌ای که قرار است تعریض و در آینده خیابان شود، برای نگارنده از قبل توصیف شده بود، اما شنیدن کی بود مانند دیدن! یک ماه است که کف کوچه حدود یک متر گود شده و برای رسیدن به خانه باید از تپه‌های خاک بالا و پایین بروی و برای وارد شدن به منزل پرش از مانع را خوب بلد باشی! البته ده روز قبل از این یک ماه مردم باز هم پذیرای تپه‌های خاک و لوله‌های فاضلاب و صدای دلنشین ماشین‌های حفاری بوده‌اند!

حالا آن ده روز مهم نیست و برای همه مردم شهر است. بالاخره عده‌ای از عقلا و بزرگان نشسته‌اند و دریافته‌اند که فاضلاب نیاز حیاتی شهر است و حتما باید عملیاتی شود! اما اینکه یک ماه کوچه‌ای اینگونه شخم زده شود تا زمینه‌سازی برای تعریض و خیابان شدن آن فراهم شود، کمی و شاید خیلی خیلی آن طرف‌تر از کمی دور از منطق و عقل و شاید انصاف باشد. جالب اینکه بعضی با کمال افتخار و مباهات می‌گویند این وضع تا چند ماه دیگر پا برجاست!

شاید در ناکجا آباد اینگونه خیابان احداث می‌کنند! شاید هم هر چه لاک پشتی تر احداث شود قوت و استحکام و ماندگاری‌اش و دعای خیر مردم بیشتر می‌شود. یک هفته است که نگارنده در این کوچه رفت و آمد می‌کند و از روز اول تاکنون اتفاق خاصی نیفتاده است. البته بی‌انصافی نکنم گاهی چهار پنج نفر در کوچه قدم می‌زنند و مثل لشکرهای شکست خورده کار می‌کنند. کاش می‌شد آن ضرب المثل اردکانی را گفت تا حق مطلب ادا شود.

مثلا دیروز آمدند تیرهای چراغ برق را گذاشتند و رفتند. یا یک روز دیگر برای جمع آوری خرابه‌های ساختمان تخریب شده آمدند و البته لوله‌های آب ناراحت شدند و زیر چرخ کامیون‌ها دوام نیاوردند و بغضشان ترکید! بعضی روزها هم مثل امروز هیچ خبری نیست.

اینکه پیرمرد چند بار در پستی و بلندی‌های این کوچه زمین بخورد، اینکه پیرزن همه خوشی‌اش رفتن به مسجد و خانه فرزندش است و دیگر نمی‌تواند در این خاکها و پستی و بلندی‌ها قدم بگذارد، اینکه چند روز در این هوای گرم پشت سر هم به صورت متناوب آب قطع شود، اینکه همه زندگی مردم پر از خاک شود، اینکه... نمی‌دانم چه بگویم! کاش اینگونه چشم‌های خود را نمی‌بستیم و توهم بچه‌های بالا بودن نمی‌کردیم و رفاه و مشکل دیگری را رفاه و مشکل خود می‌دانستیم!

هیچگاه مردم چنین خیابانی را نخواسته‌اند و نمی‌خواهند تا بر سرشان منت گذاشته شود که خانه‌تان گران‌تر می‌شود! افسوس و صد افسوس...

خیابانی که با آه مردم و روزه خواری آشکار کارگران پشت کوه قافش احداث شود چه خیابانی شود...

احداث خیابان در اردکان

بقیه تصاویر در ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 93/4/12 ] [ 2:53 عصر ] [ حسین هاتفی ]

از سایت: قاصد نیوز

(به دلیل محدودیت تعداد کلمات مقداری از این نوشته حذف شد و برای دیدن اصل آن به لینک مراجعه فرمایید)

این نوشتار بر آن است شبهات، اکاذیب و مغالطات القا شده توسط مدیرمسئول سایت انتخاب که در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسیده است را درج و با بررسی تاریخی به تبیین آن بپردازد.

دروغ پراکنی هایی که تمامی ندارد

بسم الله الرحمن الرحیم

- آیت الله مصباح یزدی چهره ی نه چندان فعال ایام حیات امام (ره) ... ادامه مطلب...

[ یکشنبه 93/3/25 ] [ 7:42 عصر ] [ حسین هاتفی ]

هر طلبه، کوچک و بزرگ، با معرفت و بی معرفت، همه حساب دیگری با شما دارند. جسارت است که نام این حساب را مادری گذاشت، ولی چنان کریمه‌ای که می‌توان این جسارت کرد.

برای طلبه‌ی ناسپاس و حقیر و ضعیف النفسی چون نگارنده حتی گفتن این واژه هم خوشایند است. افتخارش این است که در سالگرد ولادت این بانو، شیرین‌ترین لحظه‌ی طلبگی‌اش با بهترین سرباز ولایت سپری شده و تاج افتخار و سربازی و عهد و پیمان با صاحبش را از این روز به یدک می‌کشد. بدا به حالش که در سالگرد شهادتش محروم از عرض ادب و حضور در خانه‌اش است.

ایام پیروزی انقلاب اسلامی ایران با شهادت ایشان همزمان شده است. ایرانی که 35 سال یکّه و تنها و با عزت و اقتدار مقابل همه جهان و قدرتها ایستاده است. ایرانی که بدون اغراق، امید حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه است و بی شک عنایت خاص به رهبر و مردمش دارند. همه این عزتها و خواستن‌ها و توانستن‌ها را امام خمینی رحمه الله به ما یاد داد. 

سخن به گزافه نیست اگر بگوییم این بانو ولی نعمت همه مردم ایران است. چرا که: «برکات این خانم برای همه شیعیان به خصوص ما طلبه‌ها و به خصوص از زمان انقلاب به بعد، به قدری زیاد است که فکر نمی‌کنم هیچ کسی قدرت احصائش رو داشته باشد.

همین اندازه فکر کنیم که اگر مرقد حضرت معصومه سلام الله علیها اینجا نبود، حالا سایر برکاتش ایشون هیچی، همین فقط بارگاه ایشون؛ اگر اینجا نبود ظاهراً حوزه علمیه‌ای اینجا تشکیل نمی‌شد. اگر حوزه علمیه‌ای نبود، امامی تربیت نمی‌شد. اگر امامی نبود، انقلابی هم نبود. اگر انقلابی نمی‌شد، من و شما کجا بودیم؟ معلوم نیست از اسلام چیزی باقی مانده بود توی این کشور یا نه!

همه اینها به برکت بارگاه حضرت معصومه سلام الله علیها است. حالا چقدر دیگه هر روز در گوشه و کنار عالم، برکات ایشون بر مردم نازل میشه، بلاها به واسطه ایشون رفع میشه، دعاهایی مستجاب میشه، کراماتی از ایشون ظاهر میشه، خدا میدونه.»

و سخن آخر اینکه:

«خدا إن شاء الله که به ما توفیق قدردانی و سپاس گزاری از همه نعمتهاش از جمله این نعمت بزرگ تشرف در آستان مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها به همه ما مرحمت کند و همه ما رو از برکات این بی بی بیش از پیش بهره‌مند کند.» [1]

به امید آن روزی که این انقلاب توسط امام خامنه‌ای دامت برکاته و مردم به دست صاحبان اصلی‌اش برسد.

افسوس که قدر زر، زرگر شناسد و قدر گوهر، گوهری!

حرم حضرت معصومه سلام الله علیها

باز دلم راهی قم می شود

در حرم امن تو گم می شود

عمه سادات سلام علیک

روح عبادات سلام علیک

کوثر نوری به کویر قمی

آب حیات در دل این مردمی

عمه سادات بگو کیستی؟

فاطمه یا زینب ثانیستی؟


[1]. علامه مصباح یزدی حفظه الله. ر.ک: یک تولد به یاد ماندنی


[ دوشنبه 92/11/21 ] [ 9:1 عصر ] [ حسین هاتفی ]

فرش منزلت کثیف شده و با شامپو فرش تمیز می‌کنی! پوست دستهایت بر اثر اصطکاک ساییده و نازک شده و می‌سوزد و حتی زخم می‌شود. این که سهل است، یک قطره‌ی آب می‌تواند سنگی عظیم و سخت را سوراخ کند. حتی دو فلز هر چقدر محکم باشند باز بر اثر اصطکاک، گرم و ساییده می‌شوند.

فلز

این که سهل است، خداوند تکه گوشتی را در بدن ما قرار داده که هنوز که هنوز است بشر نتوانسته حتی آهنی به محکمی آن اختراع کند! آیا باور می‌کنید که گوشت از آهن محکم‌تر باشد؟ تا حالا به قلبتان فکر کردید؟ چند تکه گوشت که خون داخل بدنتان رو پمپاژ می‌کنند و به سراسر بدن انتقال می‌دهند.

یک قلب سالم در حالت معمولی دقیقه‌ای 70 بار، هر ساعت 4200 بار، در شبانه روز 100800 بر و در یک سال 36000792 بار در سینه باز و بسته می‌شود. این گوشت‌ها مرتب به همدیگر می‌خورند و هر بار قلب، خون را با فشار بیرون می‌دهد و به همه بدن پخش می‌کند، بعد خون را می‌مکد و با فشار بر می‌گرداند، لحظه‌ای آسایش ندارد و برای مدتی طولانی این کار را ادامه می‌دهد. حالا کدام فلزی را سراغ دارید که 36 میلیون بار به همدیگر بسابند و یک هزارم میلی متر از ضخامتش کم نشود؟!

حیرت آورست! فشار قلب باعث می‌شود که خون طول رگ‌ها را (7500 کیلومتر، یعنی مسافت بین تهران و نیویورک) در یک ساعت طی کند. مقدار حجم خونی را که قلب در مدت یک سال تلمبه می‌کند و می‌برد و می‌آورد، 2600000 (دو میلیون و ششصد هزار) لیتر است که برای حمل چنین خونی 81 تانکر هیجده چرخ لازم است که قلب با این جثه کوچکش این کار را انجام می‌دهد!

قلب

عجیب است که با این همه ظرافت و عظمت باز هم گاهی سخت است که در شبانه روز فقط سه بار، فقط سه بار بگوییم خدایا ممنونیم، خدایا شکرت، آدم اگر آدم باشد و اینها را دقت کند و ببیند حال می‌کند نماز بخواند و لذت می‌برد سر تعظیم فرود آورد و به سجده کردن در برابر این خدا افتخار می‌کند.

اما گاهی غافلیم و سرکش می شویم و خود را بی نیاز می‌پنداریم. (أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى؛ علق، 7) و گاهی عجیب ناسپاس می‌شویم. إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ؛ عادیات،6. انسان در برابر نعمت‌های پروردگارش بسیار ناسپاس و بخیل است.


[ دوشنبه 92/9/11 ] [ 11:21 صبح ] [ حسین هاتفی ]

زنگ تفریح بود، بچه‌ها داشتند ساندویچ می‌خوردند. من هم قدم می‌زدم و با آنها بازی می‌کردم. گفتم  وقتی که این ساندویچ را از بوفه گرفتید به آن بنده خدا چه گفتید؟ گفتند به او گفتیم: ممنون، متشکرم، دستت درد نکند و...

گفتم بچه‌ها شده تا حالا ساندویچ بگیرید و سرتان را پایین بیندازید و چیزی نگویید و بروید؟ گفتند نه به هیچ وجه، توی مرام ما نیست. گفتم حالا اگر یکی این کار را کرد چه؟ گفتند حاج آقا خیلی انیماله. (Animal ) گفتم عجب! به این شدت؟ گفتند بله به این شدت. گفتم در قبال کارش پول می‌گیرد چرا تشکر می‌کنید؟ گفتند خب پول بگیرد ولی مرام آدمیت این است که تشکر کنیم وگرنه همان که گفتیم، طرف انیماله!

گفتم بچه‌ها الان هوا بارانیست، اگر این ناودان بزرگ روی صورتم برعکس بود چه می‌شد؟! گفتند آب باران می‌رفت داخل دماغ و باید همیشه چتر بر می‌داشتید. بعد همه زدند زیر خنده و گفتند حاج آقا خیلی ضایع بود. گفتم الان هم ضایع هست!

اگر من از اونی که این ناودان‌ها را این طوری قرار داده تشکر نکنم باز هم انیمال هستم؟ بچه‌ها نگاهی به هم کردند و گفتند بله. گفتم تازه از من هیچ پولی هم دریافت نکرده و این ناودان ذره‌ی کوچکی از الطاف اوست.

حاج آقا بعضی از ماها خیلی بنده‌های انیمالی هستیم...

أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ(الأعراف/179)

آنها همچون چهارپایانند؛ بلکه گمراهتر! آنها همان غافلانند.

چقدر این آیه بر جان انسان می‌نشیند:

إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی (طه/14)

من «الله» هستم؛ معبودی جز من نیست! مرا بپرست، و نماز را برای یاد من به پا دار!

نماز


[ شنبه 92/9/2 ] [ 10:19 عصر ] [ حسین هاتفی ]

چشمهایم دنبالشان می‌دوید و برای دلم فالله خیر حافظاً و هو أرحم الراحمین می‌خواندم و ذره ذره وجودم سنگینی فرسنگها فاصله را تا یا لیتنا کنّا معک حس می‌کرد.

اینکه چه گذشت و چه شد که به مسجد جامع امام حسن مجتبی علیه السلام در شهرک شهید بروجردی رسیدیم، باید گفت بماند و وقت خواننده ارزشمند.

عصر بود، خبر از محل اسکان نداشتیم و خسته‌ی همایش صبح و جاده‌های تهران بودیم! چند نفر از مسجد بیرون آمدند و با مزاح دور سرمان چرخاندند و بالاخره ماندگار شدیم و همان جا شد قرارگاه!

از پله‌ها که بالا آمدیم ادامه مطلب ...

[ سه شنبه 92/8/28 ] [ 11:25 عصر ] [ حسین هاتفی ]
[ چهارشنبه 92/8/8 ] [ 11:5 عصر ] [ حسین هاتفی ]

هوا رو به گرمی می‌رود. آفتاب روی خوشی ندارد و خشم خود را از آنچه اتفاق می‌افتد و می‌بیند فرو می‌برد!

عبادالله معبود را گرداگرد نفس و دنیای مادی جستجو می‌کنند و دور نشانش می‌چرخند. حیران و دوان دوان در صفا و مروه‌ی نفس، دنبال خویش هستند.

نفهمید و تمام شد...

می‌آید، جاکفشی 313 را که نشان کرده بود، نگاه می‌کند، اما خبری از نفربرش نیست! به دلیل شباهت بسیار، جاکفشی مسیرهای دیگر را هم نگاه می‌کند اما اثری از آن نیست. لبخند تلخی می‌زند و خارج می‌شود. سنگهای سفید پاهایش را نوازش می‌کنند و او استوار و بدون ناراحتی تا کنار خیابان قدم می‌زند.

دست فروش دوان دوان نزدیک می‌شود، نفربری در دست دارد و خندان به پاهایش نگاه می‌کند. همه نگرانی‌اش رنگ می‌بازد و با خوشحالی سمت دست فروش می‌رود تا هدیه‌ای برای پاهایش تهیه کند. اما نگاهی به دو تکه لباس احرامش می‌اندازد و با خود می‌خندد.

پابرهنه

روی سنگهای سفید و مهربان کنار آسفالت ایستاده است و خبری از اتوبوس ایرانیها نیست. برای دیدن انتهای خیابان قدم بر می‌دارد و وارد خیابان می‌شود، آهی از اعماق جان می‌کشد. غرورش را نمی‌شکند و به راهش ادامه می‌دهد. اما آسفالت داغ شوخی ندارد و این پاهای ضعیف هم توان!

سرعتش را زیاد می‌کند و با پرش‌های پی در پی زیر سایه اتوبوسی پناه می‌برد. آسفالت آنجا هم چندان مهربان نیست. انتهای خیابان را نگاه می‌کند اما خبری از اتوبوس و ایستگاه اتوبوس نیست. جرات و نای برگشتن سمت سنگهای مهربان را ندارد!

برای تعادل گرما این پا و آن پا می‌کند و متفکرانه زیر سایه اتوبوس قدم می‌زند تا اینکه اتوبوس نارنجی با پرچم خوش رنگ و امید بخش ایران از بالای پل پایین می‌آید. دوان دوان آن طرف خیابان می‌رود، اما اتوبوس حرکت می‌کند و از کنارش رد می‌شود و راننده‌اش برای این زائرِ پابرهنه تره هم خورد نمی‌کند!

وسط خیابان پالا و پایین می‌پرد و از یک هموطن آدرس ایستگاه اتوبوسها را می‌پرسد. 300 متر آن طرف تر! کنار دیوار کوتاه پیاده رو روی سایه کوچکش قدم می‌زند اما بی رحمی آسفالت خیابان کار خودش را کرده و نمی‌تواند قدم از قدم بر دارد. برای اینکه قدم‌ها کمتر شود از گامهای بلند با پرش استفاده می‌کند. دیوار تمام می‌شود و به محوطه پارکینگ می‌رسد. آه چقدر اتوبوسها دور هستند و باز آسفالت داغ!

دوان دوان با پرشهای پی در پی، با آن لباس احرام و با چشمانی پر از اشک  خودش را به اتوبوس می‌رساند. بی رمق از پله‌های اتوبوس بالا می‌رود و همه با چهره‌های خندان او را نگاه می‌کنند! از پنجره‌های اتوبوس او را دیده بودند. می‌نشیند ولی پاهایش را بالا نگه می‌دارد!

تا چند روز خوشحال است...

پ.ن: خادمینِ (!) حرم هنگام نظافت و جارو کردن، همه کفشها و دمپایی‌ها را درون کیسه‌های بزرگ می‌کنند و بیرون می‌ریزند. این چه خدمت و منطقیست خدا می‌داند، احتمالاً باید حمل بر دیگر خدمتها و منطقهایشان کرد!


[ چهارشنبه 92/8/8 ] [ 1:44 عصر ] [ حسین هاتفی ]
منوی اصلی

حسین هاتفی
کوله بارم سنگین، راه بسی طولانی و ناهموار، دستهایم کوتاه و خرما بر نخیل! سالهاست عهدی بسته ام، عنوانی مقدس را یدک می کشم و سربازِ نامهربانِ مهربان ترینم.
امکانات وب
مهربان های امروز: 101
مهربان های دیروز: 129
مجموع مهربانی ها: 492213
تعداد یادداشت ها: 176
103/2/10
4:37 ع
فهرست موضوعی

خاطره[25] . زندگی[18] . بندگی[16] . خداوند[15] . سفر[8] . بصیرت[8] . نماز[8] . نامحرم[7] . تبلیغ[7] . امام حسین[7] . علامه مصباح[7] . طلبگی[6] . قیامت[6] . شهید[6] . امام زمان[6] . حجاب[6] . نگاه[6] . بقیع[5] . امام خامنه ای[5] . ازدواج[5] . امتحان[5] . رمضان[5] . خانواده[4] . شهادت[4] . زیارت[4] . فرزند[4] . امام خمینی[4] . اخلاق[4] . تصادف[4] . نقد فیلم[4] . نفس[4] . مدینه[4] . معنویت[4] . گناه[4] . مرگ[4] . توبه[3] . جاده[3] . جنگ نرم[3] . انتظار[3] . شیعه[3] . عمار[3] . دعا[3] . جنگ[2] . حیاء[2] . روستا[2] . دنیا[2] . شادی[2] . شهید گمنام[2] . عمامه[2] . عروسی[2] . عشق[2] . طلبه[2] . غیرت[2] . عکس[2] . فیلم[2] . امام علی[2] . تولد[2] . پیرمرد[2] . چادر[2] . خواب[2] . فضای مجازی[2] . فقر[2] . ماشین[2] . مجازی[2] . طلاق[2] . مکه[2] . کربلا[2] . ولایت[2] . ولایت فقیه . کتاب . کفش . کلاس . کلاه . نماز شب . نوجوان . وسواس . وفای به عهد . نعمت . نقد . محبت به اهل بیت . محرم . محرم و نامحرم . مدرسه . مدیر . منا . مرغ . ماهواره . فلش . گوش . لپ تاپ . مادر . مادرانه . مسجد . مشکلات جوانان . مشهد . معرفت . معرفی سایت . معرفی کتاب . معلم . خون . خیابان . دانشجو . درخت . درس . دریا . دست راست . دشمن . حاجت . حاجی . حج . حساب . حضرت زهرا . حضرت معصومه . حضور قلب . حق و باطل . تبرک . تحقیق . تحلیل . تدبیر و امید . تقوا . تهران . جنوب . جوان . جبهه . جشن . امام هادی . اردکان . امام رضا . اسب . استاد . استاد قلی پور . اطاعت . الگو . آتش . آخرت . آرزو . آسفالت . اتوبوس . اجتماعی . اخلاص . انسان . انصاف . انفاق . انقلاب . انگشت آبی، انتخابات، فاطمیه، ولایت، شهادت، نظام اسلامی . ایران . ایمان . اینترنت . باغ . بانه . امتحان الهی . انار . انتخاب اصلح . انتخابات . بنده . بیمه . پدر . قبر . قتل . قطعنامه . قلب . قم . کفش . گریه . گمنام . غدیر . غربت . غرور . غضب . فاضلاب . فتنه . فرهنگی . فریب . طنز . ظهور . عتبات . شکر . صبحانه . صدقه . صله رحم . صلوات . عفت . عقد . عمر . عید . شور . شیطان . شهدا . شهرت . سیاست . سیاسی . شخصیت . شراب . شعر . شعور . شفاعت . شمال . زینب . ساختمان پزشکان . سعادت . دوست . دیانت . دینداری . رانندگی . رفاه . روحانی . روحانیت . خانه . دعوت . دفاع مقدس . خدمت به مردم . خلفت .